بیست و پنج‌سالگی



تلاش کردم خونسرد باشم.

تلاش کردم سخت نگیرم.

تلاش کردم این حجم از احساسات متفاوتی رو که بهم حمله کردن هضم کنم.

نتونستم.

اینکه چرا اینجا مینویسم دوباره، فقط یک دلیل داره: این مطلب ارزشش در حد همین وبلاگ هست و تمام.

سه سال پیش به اختیار خودش رفت.

سه سال به اختیار خودم دوستش داشتم.

چهار ماه پیش به اختیار خودش برگشت.

چهار ماه پیش به اختیار خودم بخشیدمش.

ماه پیش به اختیار خود دوباره رفت.

ماه پیش دوباره به اختیار خودم بخشیدمش.

هفته پیش با یکی از دوستای نزدیک من وارد رابطه شد.

و من هیچ وقت نمیبخشمشون.

همین.

همه ادم ها به نوعی هیولا هستن. همه شون


اول:
قبل تر ها فکر میکردم از خیلی چیزها میترسم.
کم کم به این نتیجه رسیدم که از اشتباه کردن و تنها شدن خیلی میترسم
و تا به امروز باور داشتم که تنها ترس حقیقی م، ترس از تنها شدن هست.
اما امروز، به این نتیجه رسیدم که فقط و فقط از یک چیز میترسم: قانع شدن.

خیلی میترسم که روزی به وضع موجود راضی بشم، دلم نخواد رشد کنم. دلم نخواد بیشتر یاد بگیرم.
از ین میترسم که به آرامش راضی بدم. آرمش آدم رو تا حدی دمپ میکنه.
باید بتونم این پویایی رو تا حد خوبی حفظ کنم و حتی رشدش بدم.

دوم:
این روزها، این فرصت بهم داده شده که بتونم بزرگ بودن خودم رو به خودم ثابت کنم. تمرین روزانه خوبی میگیرم ولی بخوام راستشو بگم تا به حال موفق نبودم. 
امروز باز هم از خودم آزرده شدم. و به نظرم کمی باید قطعیتی رو که موضوعات به نظرم داره رو کمتر کنم. همینطور ارزش یک سری از مسایل.
همه ش به اولویت بندی برمیگرده. باید یک بار درست و اصولی اولویت هام رو ری-ست کنم. فکر میکنم بعدش به یک نظم و آرامش ذهنی نسبی برسم.

سوم:
به نظم خوبی در کارم رسیدم. دیروز پیج اینستاگرام فروشگاه رو راه انداختم و از خودم از محتوا و نحوه فعالیتش راضی هستم و تا حدودی هم خودم رو شوکه کردم حتی. واقعا جز تمرین و تکرار و البته علاقه به پیشرفت هیچ چیزی نمیتونه آدم رو ببره جلو.
کاتالوگ های فروشگاهر و هم تا حد خوبی جلو بردم.
همین که تونستم یک فرمت کلی برای نگارش محتوای کاتالوگ تعریف کنم و بچه ها رو قانع کنم که استفاده ازش برامون زمان میخره، خیلی باعث پیشرفتمون شد. تقریبا خیلی از خطاهایی رو که ممکن بود در آینده پیش بیاد این فرمت برطرف کرد.
متاسفانه به بخش انبار دسترسی ندارم که اگر دسترسی داشتم حتما فرمتی رو هم برای انبار طراحی میکردم که دسته بندی کالا ها رو بتونیم سریعتر و یک دست تر انجام بدیم و به صورت آنی از موجود شدن و تموم شدن هر کالا مطلع بشیم. البته که از این موضوع به هیچ وجه چشم پوشی نمیکنم. فکر میکنم بعد از پایان فاز کاتالوگ ها بتونم به انبار هم نظمی بدم.
کمی هم در فرمت تهیه عکس ها دخل و تصرف کردم که البته خیلی ازمون زمان خرید.1772 محصول و هر کدوم سه نما. دیوانه کننده س - البته وقتی که نظمی نداشته باشه. که با همکاری عکاس منظممون خیلی هم دیوانه کننده نیست و روال خوبی داره بخش عکاسی حداقل.

این روزها البته مشکل اصلی که دارم اینه که کمی خودم رو درگیر حاشیه کردم. این حاشیه هم وقت و هم انرژی خیلی زیادی ازم میگیره. مثلا بازدهیم به طرز چشمگیری کاهش داشته و البته مطالعه م هم.
دقیقا دو هفته ای میشه که هیچ مطالعه ای راجع به سئو نداشتم. این نگرانم میکنه. باید بتونم به خودم و شرایط مسلط بشم.
پیشنهادی که برای خودم دارم اینه که مثلا قب از هرکاری بپرسم از خودم : ایا این به کارت، پیشرفت و درآمدت ربطی داره؟ اگر نه، پس رهاش کن.

چهارم و آخر:
آقای چیز! چرا؟ چرا قانع میشی؟ تو یه ستاره ای. نمیتونی ببینی؟ ببین!
اطرافیانت رو نگاه نکن لطفا. این برای تو که از همه شون بهتری حکم سم رو داره. لطفا بجنگ. الان بجنگ
بهت قول میدم اگر الان تلاش نکنی، ده سال. بیست سال و شاید سی سال آینده نتونی خودت رو ببخشی.نه فقط خودت، کسانی رو که ازت خواستن قانع باشی رو هم نمیتونی ببخشی.
نترس. باید از حاشیه امن بیرون اومد، نباید برگردی به این حاشیه که چند سال پیش ازش خارج شدی.
داری افول میکنی. نکن.

به نظرم دو دسته از آدما هستن که باید -برای حفاظت از خودمون و خودشون- ازشون فاصله گرفت. و در ادامه توضیح میدم دقیقا چه کسانی

اما اول بیاید به موقعیتی فکر کنید که میخواستین لطفی رو که در حقتون شده جبران کنید.

چطور جبران میکنید؟

بله، قطعا به طرف مقابل، نوع رابطه شما با اون فرد و لطفی که کرده خیلی ربط داره. ولی بیاید چند موقعیت مختلف رو در نظر بگیرید.

به نظر من آدمها در این موقعیت سه دسته رفتار دارن:

- آدم هایی که جبران نمیکنند و یا با یک تشکر ساده، از شما قدر دانی میکنند.

- آدم هایی که به موقع و در فرصت مناسب هوای شما رو دارند و متقابلا نقش منجی رو (در ابعاد مناسب) برای شما ایفا میکنند

- آدم هایی که بلافاصله و در اولین موقعیت ممکن تلاش میکنند لطف شما رو به هر روشی جبران کنند.


به نظر من آدمهای دسته اول و سوم کمی خطرناک هستند. مخصوصا آدم های دسته سوم.



تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فایل های آموزشی در مورد ems فروش سرور و تجهیزات شبکه HP ما مَردم ( We are people ) دکتر فریدون ولدخانی جراح و دندان پزشک داروخانه اینترنتی استار برگزیده ای از اتفاقات روز در دنیا وبلاگ رسمی نوران ارتباطات پایدار در بلاگ وبلاگ علی حسین زاده مشاوره تحصیلی و اخبار دانشگاه علمی کاربردی تمامی مقاطع